به دستانم گفته ام

گاهی

نبض گل شبدر را بگیرند

تا تپش موسیقی روییدن را بشنوند

و گاهی به گلخانه سر بزنند

تا خواهش نور به روزنه را تماشا کنند.

 

دستانم را سپرده ام

قوطی خالی کنسرو

یا خرده شیشه های تیز نوشابه

حنجره رود را زخمی می کند

و موسیقی زلال آب را می خراشد.

 

به دستانم گفته ام

خلیج همیشه فارس را

کودکانه نقاشی کنند

و از نقشه آبی خزر

آبی برندارند.

 

به دستانم گفته ام

آب حوض را خالی نکنند

تا ماهی ها

ماه را شبانه مهمان کنند.

 

دستانم را سپرده ام

گاهی

برای زاغ هم دانه بریزند

و مار را خزنده خوبی بدانند

و به نیش زنبور خرده نگیرند.

 

به دستانم گفته ام

مراقب باشند

روح قلم را نیازارند

تا شعرها

شعر شوند...

هم عاشقانه و

هم غزل شوند...

 

علیرضا زرقانی.97/1/24